جدول جو
جدول جو

معنی افتاب سو - جستجوی لغت در جدول جو

افتاب سو
روشنای آفتاب که از روزن بر سایه بتابد، غروب و طلوع آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
کسی که رویش مانند آفتاب باشد، خوب رو، خوشگل، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
هر جای رو به آفتاب که آفتاب بر آن می تابد، آفتاب گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اِنُ)
حمزه بن الحسن گوید: نام ناحیه ایست موسوم بجبل، چنانکه ابوالسری سهل بن الحکم مرا حکایت کرد وگوید آن شامل ده و اند کوره است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جائی که آفتاب بر آن تابد، برآفتاب، آفتاب گاه، مشراق، مشرقه، بتو، مقابل نسا، نسار، نسر:
در موسم زمستان سعدی دو چیز خواهد
با روی آفتابی در آفتاب روئی،
سعدی،
، (
با روئی چون آفتاب، با صورتی سخت جمیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از آفتاب رو
تصویر آفتاب رو
جائی که آفتاب بر آن بتابد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی سوگند: به نور خورشید قسم، روشنایی آفتاب، روبه آفتاب، در مقابل آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
محل تابش خورشید، محلی که آفتاب گیر باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
تیغ آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
روبه آفتاب، در مقابل آفتاب، به سوی خورشید، روشنایی
فرهنگ گویش مازندرانی
طلوع آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
رو به آفتاب، روشنای آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
جای آفتاب گیر
فرهنگ گویش مازندرانی